« وفا »
یکـی نکـته گویم کـه باید بدانـی*
که اندر حکایت تو شاید نخوانی*
هـوس آدمـی را کند غرق چاهـی*
که بیرون نیاید ز قعـرش به آنـی*
وفا پیشه کن تا در این عمر کوتاه*
بمـانـی در آرامـشــی جـاودانـ...
« سلام »
نغمه های دلِ دیوانه ی مـا گـشت حرام
و غریبانه گذشـت عمر و شـد ایـام تمام
بر سر سازِ دلـم مُهـر سکوتـــی حـک شد
وقت رفتن شد و ناگه مَلَکی گفت سلام
بهنام حیدری فخر...
« سراب »
توی این شهر و دیار...که الان خونه ی ماست*
حرف یک رنگی نزن...اینجا یک رنگی گناست*
واسه ی یه لقمه نون...میچکه از سینه خون*
حتی یه ستاره نیست...توی هفتا آسمون*
دخترای بی پناه...زندگی های ت...
« کمین »
در کمین معصومیتش
گرگی نشسته بود
مُدام تاب می داد
چشمانش را
تا بلغزد لحظه ای
پاهای خسته ی نگاهش...!
بهنام حیدری فخر...
« بوسه »
همونی که می خواستمی...میشه کناره من باشی*
تو این خزون عاشقی...فصله بهارِ من باشی*
وقتی تو رو می بینمت...محو چشای تو میشم*
اگه بگی دوسم داری...خودم فدای تو میشم*
کناره من نباشی هم...من ت...
تبلیغات
