از درون دگرگون شو
تا برون شود گلگون
غنچه بشکفد با نور
نور خود برافشان کن
در وجود تو خورشید
در تو لعل و مروارید
در سرشت خود بنگر
در خودت مهیا کن
معبد درونت را
با درخششت وا کن
در درون تو چیزی
مثل قاصدک ...

من آن گلم
که فقط به سمت تو
قد می کشم

چشمان تو
مانند سیاه چاله ایست
که مرا به درون خود می کشد

یه روزی مثل یه خوابی اومدی تو زندگیم
شدی آرامش من شدی تمامه دلخوشیم

مث پیچک پیچیدی دور من از هر طرفی
به تن خسته و زخمیم حس آزادی دادی

منو بردی به یه زندگیه پر از هیجان
بهم از هر کسی بیشتر احساس شاد...

وقتی دیدم بادکنکی را
در دستان کودکی
دریافتم
هوا هم آزادی ندارد
پرتوقع بودم
که خواستم با انگیزه
با گره های کور پیراهنم
طرحی بزنم
با نام آزادی
وقتی که هوا
آب و زمین
سکوت کرده اند
در عوض
آتش هرروز به...