می پیچیدم به دور حفره ی تنهایی خود
در رویایم کسی عشق برایم میچید
بر روی نگاه گیج و مبهوتم
علف های سبز و تند میروییدند
و بهشت در من جا باز می کرد
و ثانیه می شمرد
برای لبریز شدن
با خود می گفتم
بهشت لمس دستان اوست
و آرام پیله میبافتم
برای پروانه شدن
دستی را حس می کردم
دست مرا لمس می کرد
و ما همدیگر را می بوییدیم
تا گل زمان بشکفد
و در اعماق بهشت کوتاهم
مرگ بریزد
این تبدیل ها
مرا چنان تبدیل می کرد
که گم میکردم حافظه ام را
برای همین
بی هیچ مقدمه ای
دفتر شعرم را گرفتم
از دست درخت های بلوط روحم
و برای او نوشتم
تا وقتی به رویایم رسیدم
برایش بخوانم
با استشمام طراوت سبزه زاران
هیجان در من بیدار می شد
و خواب را از سرم می ربود
تااینکه پس از ماهها
به دست کال زندگی رسیدم
و گریستم تا خود صبح...
مرا نشاندند بر قلب او
و به پاس شکیبایی ام
تاجی از عشق بر گردنم آویختند
و یکی درِ گوشم گفت :
به جهنم خوش آمدی...
برای روز تولدم ۱۴۰۱/۷/۲۴
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
حفیظ (بستا) پور حفیظ 04 شهریور 1402 15:04
درود بانو اکرمی عزیز �ین که توانستهاید همزمان سیر عمودی و افقی شعر را حفظ نموده و این نظم را تا آخر شعر یکپارچه به کار ببرید کاری بسیار دشوار بوده است موفق باشید