درودها!

(دل می رود ز دستم، صاحب دلان خدا را)
چون عاقبت سرودم، یک شعرِ ماندگارا!

گر گوشتان به بنده ست، کم کم بخوانم آن را
بر سفرهء دلِ خود، مهمان کنم شما را!

شرحی دهم مفصٌل، با آب و تابِ بی حد
از قص...

درودها!

به دلم عشقِ تو افتاد و خیالت به سرم!
آتشِ قهرِ تو سوزاند ولی، بال و پرم!

رفتنت مثلِ سفر کردنِ جان، از تن بود
پس از آن، محتضری، با غمِ تو همسفرم!

دوریَت دردِ مضاعف شده بر دوشِ دلم
نگرانم که ...

درودها!
تمرین مشق دوبیتی
*
مرا آن سنگ دل، حیران پسندد
چو مجنون، کو به کو، ویلان پسندد

ولی در مسلخِ عشقِ حرامش
برایش می‌دهم، گر جان پسندد!
*
مرا ای کاش بر دامان پسندد
نه این که بی سر و سامان پسندد

...

درودها!

چشمم به انتظارِ تو در خون نشسته است
افسوس از این مراقبه طرفی نبسته است!

با آرزوی دیدنِ خورشیدِ روی تو
دل از تمامِ عالم و آدم گسسته است

در گفتگوی با خودش انگار آهِ اوست
چون نغمهء "مخالفِ "سا...

درودها!

چشم بگشای پدر جان و ز جایت برخیز
شده عاقل پسرِ سر به هوایت، برخیز

آمده خاکِ تو را سُرمهء چشمش بکند
آمده تا بکند جان به فدایت، برخیز

غرقِ رویای زمانی که کنارم بودی
بوده ام غمزده عمری به عزای...