در جان من پنهان تویی هم جان و هم ایمان تویی
ساقی سرمستان تویی ای وای اگر رانی مرا
بر خاک کویت بین سرم افتاده این در منم
بر موج غمها بین تنم ای وای اگر رانی مرا
تا چند سازی دلبری با قد رعنا چون پری
برپ...

شده ایا که تو از زندگیت سیر شوی
از کلام و نگهی در غم و دلگیر شوی
شده در کاخ خیالات خودت دلبرکی
بینی و او نشود قسمت و چون پیر شوی
شده از زلف و رخی عاشق و دیوانه شوی
رود او با دگری تا تو زمین گیر شوی
شد...

شعر بدون نقطه

اول سلام دادی و کردی دعا مرا
صدها سلام دادی و کردی رها مرا
عمر گرامی ار که هدر کردی ای مها
دادی گرو مرا دل و کردی صدا مرا
دلدادگی و موسم آسودگی روح
گردد می وصال کمی هم دوا مرا
دلداده را...

باز از باران پاییزی خیابان لیز شد
کاسه صبرم برای دیدنت لبریز شد
شد هوا عالی برای با تو بودن دلربا
قسمت ما عاشقان از یکدگر پرهیز شد
نیست طاقت وقت دیدار رخت ای مه لقا
طاقت و صبرم دگر چون سد دز سرریز شد...

چشم و ابروی تو را ماه ندارد صنما
شوکت و فر تو را شاه ندارد صنما
به زنخدان تو افتاده چو یوسف دل ما
راه عشق است و بدان چاه ندارد صنما
نیست راهی به سویت دلبر فتانه من
دل دیوانه سویت راه ندارد صنما
دلق گر...