دست او در دست من اما دلش جای دگر
من گلوگیر وی و او گیر و رسوای دگر
در تظاهر شخص شیطان بود شاگردش ولی
بود همراه من و دل نزد شیدای دگر
همچو وحشی عاقبت زین شهر ویران میروم
میدهم جای دگر دل را به زیبای دگ...

تویی آن ماه که از روز ازل تا به اجل
عاشق روی تو ام ای همه شعر و غزل
پا به پای تو به هر جا که روی میایم
ای که بردی دل ما را به نگاهی ز ازل
جان من گشته ای و نیست ز خویشم خبری
ای بدیها ز رخ خوب تو شد مست...

رسوای جهان گشته ام از دیدن رویت
سرمست ترینم ز می و جام و سبویت
بر طرف چمن یا که به گلزار چه حاجت
تا باد صبا سوی من آورده ز بویت
من شهره شهرم به هواداریت ای ماه
هر چند که میرانی از این شهر و ز کویت
صد ...

سلام ای ماه خلخالی که می آیی به جنگ من
نمیترسی تو گویا دلبر از آغوش تنگ من
چنانت تنگ آرم در بغل تا آن که نتوانی
گریزی از برای لحظه ای از دام و چنگ من
برای صید صیادان بود تیر و کمان اما
شود هر بیت اشعا...

با تو ای ماه عجب حال و هوایی دارم
در دل عاشق خود راه به جایی دارم
گر که هدهد شده همراه سلیمان نبی
من هم از بخت عجب سبزه قبایی دارم
این غزل خوانی ما از سر دیدار تو شد
دل خوشم زان که ز دیدار نوایی دارم
...