معشوق همیشه آن دلبر شیرین
اشعار عاشقانه نیس
گاهی ورد تلخی در دهان عاشق است

۱.باغمزه میگویدسخن،جانان،پراطوارمن
حتی نمیخواند مرا آن ساحرعیار من
۲.هجرش کشیدم لاجرم عشقم نمیخواهددگر
چون بره ای قربانی...

صباح النور
*****
که افتاب
ازدریچه چشم تومیکند طلوع
تو چشم گشودی و صبح شد…

تو نیستی ، سراسر من درد میکند
تا رج به رج پیکر من درد میکند

دیگر غریبه ای برای واژه های شعر
حتی خطوط دفتر من درد میکند

هی می نویسم از تو و هی پاک میکنم
از بس تن نحیف باور من درد میکند

در حسرت یک بو...

شاید عجیب باشد
که می گویند
زاده ی اردیبهشتم
همشان دروغ گفته اند
چه کسی بهتراز خودم میداند کی متولد شدم؟
منْ خود را متولدِ مهر
هزار وسیصد و چشمهای تو میدانم
و این یعنی
تُ
آن دم ِحیاتی که مرده...

(قربانی) با الهام از اثر درخشان استادعلی بهمنی بنام بی سروسامانی نوشته شده روایتی دیگر از حالات عاشقی به قلم شاگرد همیشه در تلمذ
(گوارای وجود )

آمدی اِی عشق ، به مهمانی ام ؟
حال که من غرق پریشانیم ؟...