ماه محفل
سرک کشیده دلم در هوای چشمانت
بیا بیا به کنارم شوم به قربانت
درون آتش حسرت چو ویس میسوزم
که دل ربوده ز من خنده های مستانت
کنون که آتش شوقم! به دیدن رویت
بگیر جان مرا با لهیب سوزانت
بیا به جلو...

لحظه ی دیدار
از عطر تو دیوانه شدم لحظه ی دیدار
با اخم تو ویرانه شدم لحظه ی پیکار
در شهر تو آواره شدم بی سر و سامان
با عشق تو افسانه شدم لحظه ی اقرار
بیچاره دلم عاشق افسونگری تست
کشته است مرا کنج لبت ل...

ایستگاه آخر دیدنیست؛
مترووووک!!!
همانند چشمان یخ زده تو؛ در گرمای نفس های دلدادگی ام

اکنون یک (من), در من گم شده
جامانده ای در سفر زمان
لابه لای حس تب آلود خواستن...
مابین هرم نفس های دلدادگی

من امر...

در آن سوی تنهایی؛
پشت انزوا و خاموشی
در مرز جغرافیای عقل و جنون؛
به امید دیدنت
خیمه زدم!
یک قدم دورتر از عقل،
دااااار قالی...
دانه به دانه، رج به رج
طرح لبخندت در آخرین دیدارمان
در آنسوی دلتنگی را
...

وزن نگاهت را کم دارم
حجم نبودنت
از حجم صبوریم
افزون