غزل میبــارد از چشمِ سیـاهت
هـزاران مثنـوی از هـر نگـاهت
تَنـت موضوعِ هر شعـرِ سپیـد و
دوبیتی نقشی از آن روی ماهت
* لیلی اله یاری *

....
نمیــدانم چرا دلتنگ گشتــم
پُر از فریادِ بی آهنگ گشتـ...

تــو هستـی روشنـیِ آفتــابـــم
که لبهایــت شـده جامِ شرابــم
دراین شبهای ناب شور و مستی
شـدی خُنیـاگـــرِ رؤیـای خوابم
* لیلی اله یاری *
.....
بیا امشب تو فرهادِ دلــــم باش
منم شیرین ، تو ...

رسید از راه ، پاییـــــزِ طلایـی
همـان فصــلِ قشنـگ آشنـایـی
اَنــار آمد مرا یــاد تو انــداخت
تو ای آرامِ جان، امشب کجایی
* لیلی اله یاری *
.........

بیـا امشب از اینجـا پـَر بگیـریـــــم
"...

به لب رنگِ شرابِ ناب داری
دو یَــشــم آبــیِ کمیـــــاب داری
دلم را بـُــرده ای با آن نگاهــت
گمانــم رَمل و اُسطـرلاب داری
* لیلی اله یاری *

تو هستی مایه ی آرامش من
که آغوشت شده آسایش من
...

رهــا گیسوی سرخ و زردِ پاییز
امان از روزهای ســردِ پاییــــز
تمامـش پلّه پلّه خاطرات است
رُخِ افسونگـــرِ پُــر دردِ پاییــز
* لیلی اله یاری *

بیـــا تا قصّه های دل بگوییـم
غـــم دیوانـه بـ...