حکایت بهلول و عبدالله بن مبارک


زمان را بود ، بهلولی خردمند
مبارک نام بودش ، راغب پند

به صحرا شد سلامی کرد ، او را
که ای بهلول ، ده پندی ، مرا چند

چسان باید کنم من زندگانی
به دور از معصیت باشم نه در بند

که از نفسی که دارم ، من بنالم
چنان سرکش دلا ، درگیر یک اند

جوابی داد ، بهلول ، ای مبارک
خودم درمانده سرگردان دلا خند

مرا گر بود عقلی ، لا که مجنون
پذیرا کی کنی ، دیوانه گویند

برو از دیگری پرس این حقایق
گزین کن دیگری گوید تو را پند

نه جانا ، حرف حق ، دیوانه گوید
بگو : اصرار کردم ، پند شد قند

بیاموزم تو را پندی ، خردمند
به اربع شرط باشد تا که پیوند

برایت لا نویسند ، تا گناهی
به هر یک شرط باید کرد ترفند

نخست آن گه بکردی چون گناهی
نباید خورد ، روزی را تو یک چند

مروّت نیست جانا ، لا که انصاف
خوری روزی خلافی ، ای برومند

دوم شرطش که در ، ملک خدایی
گناهی لا نه بر خود لا به خویشوند

دوم مشکل تر آمد ، سخت جانا
که هر جا ملک یزدان هان خداوند

سوم پندی بگویم ، گوش کن جان
چو کردی هر گناهی ، هان نبینند

بگفت : مشکل تر آمد این بدان هان
که ناظر حاضر آمد ، جان دلبند

نه منصف رزق او خواهی خوری خوش
که در ملکش خلافی ، ای تو فرزند

توانی افکنی مرگی به تاخیر
نشاید کرد جانا رَخت بر بند

چسان من می توانم لا گناهی
ندارم چاره ای رختی بیفکند

بباید ترک ، جانا هر گناهی
که از عمرت بگیری بهره گیرند

میفکن کار فردایت به فردا
چه دانی روز رستاخیز مانند

شرایط را پذیرفتم ، خردمند
نصیحت را بگو جانا گلو بند

که هر کاری کنی راضی خداوند
که هر چیزی بگویی ، گو بگویند

نصایح از امامی گفت : بهلول
خوشا انسان گرفت پندی از این بند

ولی اله بایبوردی

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 226 نفر 449 بار خواندند
ولی اله بایبوردی (07 /01/ 1399)   | مسعود مدهوش (07 /01/ 1399)   | علی معصومی (11 /01/ 1399)   |

نظر 2

  • علی معصومی   11 فروردین 1399 14:26

    درود های بیکران
    ◇◇◇◇◇◇
    ادیب ارجمند
    قلمت رقصان و اندیشه ات جوشان
    ☆☆☆☆☆
    تا دست بر قلمت می بری خوش است
    ○○○○
    روزگاران خوش

    rose rose rose

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا