بوی مُشک از جامه ابیض آن جوان

این چنین راوی برون از شهر خویش
کوچ از منزل به منزل راه پیش

در مسیری راه می رفتیم هان
عدّه ای همراهِ مرکب کاروان

سهمگین بادی وزیدش بس سیاه
قافله از هم جدا ، دادی چه آه

من چنان حیران به بادی سهمگین
با تقلّایی به دور از باد همین

در میان تاریک شب بی توشه ای
راه می رفتم نظر یک لحظه ای

دور دیدم یک درختی را ، دلا
خود رساندم پای آن اشجر نما

جنب اشجر یک جوان بنشسته بود
بوی مُشکی در فضا پیچیده بود

بوی مُشک از جامه ابیض آن جوان
در فضا پیچیده بودش ناگهان

لحظه ای با خود بگفتم در خفا
شاید این باشد ، یکی از اولیا

خوف از سویی ، چو بیند او مرا
ترک این منزل کند دیگر سرا

خود شدم پنهان بدیدم ماجرا
رؤیتی او را ، به حالی در ثنا

خود به او نزدیک کردم رؤیتی
چشمه آبی را به جوشیدن همی

پشت سر او ایستادم در نماز
می شنیدم من ندا ، راز و نیاز

گاه با آهی ، گهی با ناله ای
گر به نجوا همچو باران گریه ای

حس کردم غایب آید از حضور
چنگ در دامن زدم گفتم به فور

رحم کن بر من ، مرا راهی نشان
سایه رحمت کم ز سر من لا همان

راه گم کردم در این وادی دلا
آرزو دارم از این وادی ، رها

گر توکّل بر خدایی داشتی
گم نمی گشتی در این وادی همی

گفت : همراهم بیا ، جانب درخت
سمت جانب آن درخت بستیم رخت

دست من بگرفت همراه آن جوان
زیر پایم حس ، سیری بی گمان

چون سحر شد گفت بادا مژده ای
بشنوی نجوای هر یک بنده ای

بشنوی این جا بباشد کعبه ای
کعبه بابی ، بسته لا بر بنده ای

از تو می خواهم مرا گو ، کیستی
چون که سوگندی بدادم معرفی

این چنین گفتش علی ابن الحسین
بن علی ابنِ ابیطالب به حین

ولی اله بایبوردی

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 137 نفر 180 بار خواندند
ولی اله بایبوردی (18 /01/ 1399)   | علی معصومی (19 /01/ 1399)   | علی سلطانی نژاد (21 /01/ 1399)   |

نظر 2

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا