گـفتـم : دگـر از مـن ؛ چـیزی نـپـرس
مـهـرورز رفیـق اصـلاً چـیـزی نپـرس
جـسمـم اَتــم ســوزانــده ، پــس از :
زنـگ زدگـی آهــن ؛ چـیــزی نـپــرس
وقتـی جراحت چـسبیـده به جانـم :
از طـبّ و یـا واکـسن چـیزی نـپـرس
انـدوه نمیخـواهـد وِل کُــن شــود !
از عـیش و نـوش لطفاً چیزی نپـرس
مـرهـم زدیـم روی زخــم و خـراش !
نامـرد تـو از تـیغــزن چیـزی نـپـرس
ای مـرگ : روانـمــرگ و دلـمـردهایـم
لطـف کـن و از مـردن چیـزی نپـرس
تـحمیـل رگـه زد ، ظلم ریشـه دوانْـد
بیـداد بگفـت : احسـن چیزی نپـرس
غـصّـه فـزونـسـت و درد بیـشــمـار !
پس بی خـیال از من چیـزی نپـرس
مجاب
یزدان_ماماهانی
سـرایـش۲۴_۴_۱۴۰۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 24 تیر 1400 23:34
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید