جُـسـتـم از زیـر و بَــر و بــالای درد ..
یـافــتــم ؛ مـن زنــدگــی را لای درد !
نقـش مـن در سـینـمـای سـرنوشـت :
بــوده ؛؛ ایــفــای غــم و اجـــرایِ درد
درد را از جـای خـویـش بــرداشـتــه :
روزگار ؛ بـگذاشـتـه مـا را جـای درد !
چــهــرهام را نـاگــهـان آیـیـنــه دیــد :
تُـف بـیَـنـداخـت بر رُخ و سیـمای درد
خوشپسند ازدلخوشیهایش نوشت
بـرگ نـوشـتِ جـان مـا ، امـضـای درد
ضجّـهام را کـوه شنیـد ، پـژواک داد :
" آهدرد " و " واه درد " و " وای درد "
نـازنـیـن عـمـرم نـگـون شـد پـای تـو !
میشْنوی که با تو هستم ، های..! درد
دردنگون
یزدان_ماماهانی
سـرایش۸_۲_۱۴۰۳
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 06 اردیبهشت 1403 09:49
درود بزرگوار ا