گـرگِ بیـرحـم بـهتـر ز بیرحـمانـه دریدنـست
جـنگیـدن هم بِـه از گـریزپـایی و رَمـیدنست
قرقی یـادم داده قفـس ؛ زندان رهـایی است
باید بشکست میله چون وقت پَر کشیدنست
بــر یــاد آور بــاره دگــر آسْــمـان را کـبـوتـرم
پـرواز وقتی زیـباست که هنـگام پـریدنسـت
پـنـدارم از دنـیـا دهـان گـنـدهٔ گـشـاد و بــاز :
لقمه ماییم و او همچنان در حال جویدنست
درد تـلخـیست وقتـی در حیـنِ بی تـفاوتـی :
چشموگوشی ؛ گوشبزنگ دیدنوشنیدنست
گَـزلـیکت را لـوطی غـلافـش کن که خرابـتم
نامرد حکمش ؛ خنجر فروکردن و بریدنسـت
زخمی خوردیم بر رو نیاوردیـمش ز نارفـیق
اینـک طبـعاً یـافتـم نیـاز عقـرب گَـزیدنسـت
پـاشنـهٔ کفـش بختت را چارمیخـه بالا بکش
تنها راه خوشبختـی پیمایـش تا رسیدنسـت
چشمپوشی
یزدان_ماماهانی
سـرایـش۲۱_۷_۱۴۰۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 21 مهر 1400 22:36
درود بر شما