رابعه بلخی اولین زن شاعر پارسی قرن4
رابعه بنت کعب قزداری به رابعه بلخی هم مشهور است ، زن شاعر پارسیگوی نیمه نخست سده چهارم هجری است.
رابعه همدوره با سامانیان و رودکی بود. بسیاری رابعه را نخستین زن شاعر پارسیگوی میدانند. رابعه از عربهای کوچیده به خراسان بود. پدرش فرمانروای بلخ و سیستان وقندهار و بست بود.
وی به پارسی و تازی شعر میسرود و غزل های پرسوز او در بازار صوفیان مشتاقان زیادی داست
اجداد او از اعراب بوده اند که در پی حمله و تسخیر خراسان به بلخ آمده بودند و اگر نمیبود شرح حال رابعه در آثار رودکی و در نفخات الانس جامی– ابوسعید ابوالخیر و عطار نیشابوری همین اندک اطلاعات در مورد این شاعره افغانستان زمین نیز از میان میرفت.
رابعه بلخی، یا رابعه بنت کعب قزداری همعصر شاعر و ا ستاد شهیر زبان دری رود کی بود و د ر نیمه اول قرن چهارم د ر بلخ حیات داشت ، پدر ا و که شخص فاضل و محترمی بود د ر دوره سلطنت سامانیان در سیستان ، بست ، قدهار و بلخ حکومت می کرد . تاریخ تولد رابعه در دسترس نمی باشد اما به توسط توجهات بی حد پدر به تمام علوم زمانه خویش احاطه پیدا نموده و بزبان فارسی و عربی شعر میسروده او در امر سوار کاری و هنر رزم شمشیر نیز به غایت پخته بود و هم اینک از رابعه هفت غزل و چهار دوبیتی و دو بیت مفرد باقی مانده که مجموعاً پنجاه و پنج بیت است و مابقی اشعارش که کاملا عاشقانه بوده بدست برادرش حارث از میان رفته است
روایت عطار به بخشی از زندگی رابعه بعد از دوران مرگ پدرش تا مرگ تراژیک خود رابعه می پردازد جریان عشق رابعه و مرگش از تراژیکترین داستانهای عاشقی است که در سرتاسر جهان وجود داشته و به رغم این داستان هنوز ناشناخته مانده است حتی در بین مردمان افغانستان رابعه یگانه دختر پادشاه بلخ بود. چنان لطیف و زیبا بود که قرار از دلها می ربود و چشمان سیاه جادوگرش با تیر مژگان در دلها می نشست. جانها نثار لبان مرجانی و دندانهای مروارید گونش می گشتجمال ظاهر و لطف ذوق به هم آمیخته و او را دلبری بی همتا ساخته بود. رابعه چنان خوش زبان بود که گویا از شیرینی لبانش نیز در شعرش میآمیخت پدر نیز چنان دل بدو بسته بود که آنی از خیالش منحرف نمی گشت و فکر آیندﮤ دختر پیوسته رنجورش می داشت. چون مرگش فرار رسید, پسر خود حارث را پیش خواند و دلبند خویش را بدو سپرد و گفت: «چه شهریارانی که این درّ گرانمایه را از من خواستند و من هیچکس را لایق او نشناختم, اما تو چون کسی را شایستـﮥ او یافتی خود دانی تا به هر راهی که می دانی روزگارش را خرم سازی.» پسر گفته های پدر را پذیرفت و پس از مرگ پدر بر تخت شاهی نشست و خواهر را چون جان گرامی داشت.
س از مرگ کعب، حارث بر تخت پدر مینشیند و در یکی از بزمهای شاهانه او، رابعه با بکتاش، از کارگذاران نزدیک حارث دیدار میکند. عطار جایگاه بکتاش در دربار را کلیددار خزانه عنوان کرده است. رابعه بیدرنگ دل به بکتاش میبازد و در نهایت دایهٔ رابعه که از علاقه رابعه به بکتاش آگاه میشود، میان آن دو واسطه میشود. رابعه خطاب به بکتاش نامهای مینویسد و تصویری از خویش ترسیم کرده و پیوست آن نامه میکند و بدست دایه میسپارد تا بدو رساند. چون بکتاش نامه رابعه را میخواند و تصویر اورا میبیند بدو دل میبازد و نامهاش را پاسخ میدهد. این نامهنگاریهای پنهانی ادامه پیدا میکند و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش ضمیمه نامهها کرده و برای او میفرستد. ظاهراً روزی بکتاش رابعه را در دهلیزی میبیند و آستین اورا میگیرد که «چرا مرا چنین عاشق و شیدا کردی اما با من بیگانگی میکنی؟» رابعه از او آستین میافشاند که «عشق من به تو بهانهایست بر عشقی عظیمتر» و اورا بخاطرافتادن در دام شهوت نکوهش میکند.
از اشعار رابعه قزداری
عشق او باز اندر آوردم به بند کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپیدا کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی کز کشیدن تنگتر گردد کمند
ز بس گل که در باغ مأوی گرفت چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافهٔ مشک تبت نداشت جهان بوی مشک از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
بمی ماند اندر عقیقین قدح سرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیر که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سیم نشان سر تاج کسری گرفت
چو رهبان شد اندر لباس کبود بنفشه مگر دین ترسی گرفت
نظر 6
محمد مولوی 26 تیر 1399 13:45
با عرض ادب و احترام
دستمریزاد اما اینکه رابعه را برادر می کشد یا نه
کاش اشاره ای می کردید .
مانوشتیم حال تائید بشود یا نشود .
با درودهایم مانا باشید
عسل اسدیان 29 تیر 1399 12:32
درود و سپاس از اینکه خواندید
این مقاله در دو قسمت می باشد که انشا اله قسمت دوم پس از ویرایش وتایید خدمتتان عرضه میگردد
قلمتان مانا به مهر برادر عزیز وادیبم
محمد مولوی 26 تیر 1399 15:51
زن ، و شعر و غزل :
غزل یعنی سخن گفتن با زنان و عشق بازی است !
با این تعریف هر زنی غزل بگوید باید فاتحه اش را خواند ، رابعه قزداری ، شاعر قرن چهارم ، به جرم عشق ورزیدن به بکتاش ، به دست برادرش کشته شد ! و پس از آن ، زنان ماست ها را کیسه کردند تا نوبت به فروغ فرخزاد و دیگران رسید .
می گویند :
پروین اعتصامی از ترس تهمت اغیار غزلیاتش را گم وگور کرد .
و امروز :
زنان امروز در شعر و غزل و ادبیات ، فخر زمان خود می باشند .
فکر کنید کدام شاعر یا نویسنده ی زن از ذهتان می گذرد .
#محمد_مولوی
عسل اسدیان 29 تیر 1399 12:35
درود بر شما
بسیار به جا ودرست می فرمایید
بنده شخصا فروغ وسیمین را خیلی دوست دارم
سپاس از وقتیکه گذاشتین
پیروز وسربلند باشید
رضا زمانیان قوژدی 04 امرداد 1399 10:21
درودها بانو
غاشقانۀ زیباییست
بمانید
عسل اسدیان 04 امرداد 1399 10:59
درود استاد عزیزم
مانا باشید به مهر
در پناه ایزد