بهار
******
من خالی ام
در من هیچ نیست
جمجمه ای مملو از افکار پوچ
کالبدی بی روح،اما پر از احساس
در من بانویی غمگین همیشه بیدار است
برعکس خودم که همواره خوابم
رویایی می بینم در آن خواب
لحظه ای را میبینم
که میایی
با عطری خوشبوتر از شنل و ...
یک روز این جمجمه ی بی مصرف رویا پرداز را خواهم شکست
رویایت خوب است...
اما این دوری مرا خواهد کشت
لمس آن دستان کوچک
دستان پاک
....
روح رمز آلود هرجایی ام
مفلوک ترین گدایی است که دیده ام
این حجم خواری
از منی که شعر دستانت
سروده ی آفرینش آدم بود
برای حوای احمقی چون من
....
گریه نکن بانو
تکه ای از جانت میدانم جایی گیر افتاده
اشکهایت را باران آرزو خواهم کرد
بانو
بانو
روزی خواهد آمد
زنی شبیه تو
مادر می خواندت
غمگین نباش
بخند
آنقدر که تقدیرت خجل شود
واین زمستان
این دی
این سال
که زمین پالتو سپید تن کرد
رخت سپیدت را به تن میکنی
و
روسیاهی عاقبت می ماند به زغال
تو بی دغدغه باش
مبادا
ببری شک به قدر
میرسد با اولین
فصل بهار
فصل نو
فصل سبز
عسل اسدیان(آتی)