جان من آهسته تر، صبر و قرارم برده ای
دل به مهر آغشته کردی، جان ز جانم برده ای
جان من دیوانه گشتی سر به رسوایی زدی؟
با من عاشق چه بودت، کین عنانم برده ای
عشق را دیدی به جانم، من تو را مجنون شدم
سر به بالینم نهادی، هوش ز عقلم برده ای
بوسه ای دادی مرا غرقم نمودی در خودت
جان گرفتم در برت با خود لسانم برده ای
آن شراب کهنه ات یا آن لب لعلت چه بود
تا چشیدم طعم آن، طعم شرابم برده ای
بی وفا شیرین نبودی، نقش شیرینت چه بود
تیشه ی فرهاد را آری، بگویم با گمانم برده ای
با خودت بد کرده ای گویا که غافل گشته ای
روی مَه رویان نماند، کین جهانم برده ای
«هایلی» گفتی سخنهایت به دلدارت چنین
جان من، جانان من عمر و وصالم برده ای
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 06 دی 1402 10:20
درود بر شما
کیوان هایلی 08 دی 1402 07:09
درودتان باد جناب عاجلو بزرگوار و عزیز
سپاسگزار مهرتان
محمود فتحی 06 دی 1402 21:29
سلام جناب هایلی عزیر
کیوان هایلی 08 دی 1402 07:10
درودتان باد جناب فتحی بزرگوار
سپاسگزار مهرتان