آفتاب چشم تو بر من نمیتابد چرا؟
صد قلندر در منو شب سر نمیآید چرا؟
ابرویَت ابر سیاهست و میانش رعد و برق
قطرههای خشم تو بر من نمیبارد چرا؟
خواب میدیدم شبی یک برکهی زیبا شدی
چشمهای بکر تو با من نمیخوابد چرا؟
یک مسیر تلخ بود گفتی که تا آخر بیا
راهِ بی برگشت من پایان نمییابد چرا؟
من برایش جای نخ شعر میریسم ولی
شعرها را لای موهایش نمیبافد چرا؟
التهاب و درد دارد گاوِ تنهایی من
چند قلو آبستنست اما نمیزاید چرا؟
جوادمرادی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 23 دی 1402 12:28
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
جواد مرادی 24 دی 1402 10:09
سپاسگزارم جناب عاجلو
محمود فتحی 25 دی 1402 08:58
درود جوان برنا عالی سرودید
جواد مرادی 26 دی 1402 20:01
سپاسگزارم بزرگوار
سیاوش دریابار 26 دی 1402 10:22
چه کنم....
که تو خدایی؟
تو صبوی ما شکستی
و دلم به چاره بردی
....
استاد فرهیخته و شاعر گرامی
شعرتا ن را خواندم بی نظیر است
قلمتون سبز
پایدار و استوارباشید
درود و سپاس فراوان
جواد مرادی 26 دی 1402 20:01
سپاسگزارم شاعر گرامی
کیوان هایلی 27 دی 1402 14:04
درودتان باد جناب مرادی گرامی و عزیز
زیبااااااااااااا سرودید
جواد مرادی 27 دی 1402 20:37
سپاس جناب هایلی عزیز
شاعر گرانقدر