آسمان بر هم زد آشیان من و تو
قصه ی تلخی شد داستان من و تو
تب دلباختگی مثل یک رود بزرگ
روزها جاری بود بر زبان من و تو
عشق مجنون در من روح لیلا در تو
شوق پروانه شدن در نهان من و تو
با اشارت گاهی گاه گاهی نگهی
گاه تنهایی بود ترجمان من و تو
سرمان با هم گرم دلمان با هم جور
گردش عاطفه بود درمیان من و تو
با همه دلتنگی عاشق هم بودیم
شعر و شیدایی بود میهمان من و تو
وهم وصلت ما را تا کجاها که نبرد
رفت در راه عبث کاروان من و تو
بارها گفتی تو که زمان لجباز است
می کند خاکستر دودمان من و تو
بارها گفتم من که قضا بی پدر است
می کند جوی روان دیدگان من و تو
دست غارتگر دهر تا که افتاد تبر
زد پیاپی به تن بوستان من و تو
حال یک خاطره در قاب دل مانده و بس
از وصالی که نشد ارمغان من و تو
چه کسی بعد از این مثل ما از ته قلب
می شود در عالم نگران من و تو
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نقد 1
علیرضا خسروی اصل 07 بهمن 1401 20:37
استاد زیبا بود فقط یکم از لحاظ خوانش سخت بود.
برای اینکه راحت تر بتوان خواند،بهتر بود علائم نگارشی رو میزاشتید.