بدن را پوست و استخان نگه داشت
وطن را مرزبان و نان نگه داشت
و دین پوشیدنی شد رنگ و وارنگ
یکی پوشید و یک عریان نگه داشت
و خون شد اقتصادی در تلاطم
یکی خون داد و یک فنجان نگه داشت
دمید از روح خود در...
وقتی به نام مادر خواندیم مشق دل را
وابستگی شروع شد در قلب آب و گل ها
چون کوزه گر نوازش میکرد فرم خامم
این عشق آتشین را مادر نگم؟ چه نامم؟
صد جرعه ریخت در ما از شهد بیکرانش
چه زود میپرد عاشق زه بام و هر پستی
کبوتری و چو بلبل زه دست من جستی ؟
برای خاطره هایت قفس و قابی هست
به قاب ها که نبودی ، بگو کجا هستی؟
تو یاد من که نبودی اگرچه من بودم
شدی چو آتش خاموش و من فقط...
نبات وحاجت دل حل شود به دست زمان
اگرچه تلخیه چایی همیشه شیرین بود
طواف قاشق بیچاره دور حاجت هام
بتاب تا که بتابیم و شاد و غمگین بود
به حلق خلق نریزم کمی زه دم کرده
که شهد چای مرا روزگار حل کرده...
چون سبزه ی دل خشک نشد از سردی
هر باند رسید ، آمد و آغوش گرفت
یک عمر سپیدی ثمرش بود و نهان
با یک رژ قرمز رز دل دوش گرفت
صیلی زده سیلی که غم آورد زه چشم
بر گونه ی من دشت رزی کشت شده
تا رنگ ...
تبلیغات
