چون من عشاق ستمدیده ز دست تو بسیست
حال با من تو بگو یار ستمگر چه کسیست؟
شهر ویران شده ی گونه ام از هجمه ی اشک
مدتی هست که دور از لب فریاد رسیست
سایه بر سایه ی عمرم اگر انداخته ای
پس چرا بر سرم این سایه حصار قفسیست
مانده بر سینه ی من جای جفای تو اگر
شکوه ای نیست که یادآور داغ هوسیست
اعتبار تن جزغاله ام از آتش عشق
پیش چشم تو به اندازه ی چشم مگسیست
گفتی از عمر تو من می طلبم شرط فنا
اندکی صبر, که تا باقی عمرم نفسیست
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 9
امیر عاجلو 18 آبان 1402 13:39
.مانا باشید و شاعر
کاظم قادری 19 آبان 1402 16:31
سلام و درود جناب عاجلو
علیرضا خسروی اصل 18 آبان 1402 14:57
درود بر شما
کاظم قادری 19 آبان 1402 16:30
سلام و درود و ممنون پسر گلم
سامان نظری 18 آبان 1402 16:15
درود بر شما مانا باشید
کاظم قادری 19 آبان 1402 16:31
سلام و درود و سپاس بیکران
سروش اسکندری 18 آبان 1402 21:04
درود بر شما جناب قادری عزیز بسیار زیبا قلم زدید
کاظم قادری 19 آبان 1402 16:32
سلام و درود بر شما دوست عزیز و سپاسگزار
سیاوش دریابار 20 آبان 1402 11:40
????????????????????.
..سودای عشق....
سرم سودای عشق ناب دارد
دو چشمش سجده در محراب دارد
نهنگ عاشقی در صید صیاد
توگوی ساحلش مرداب دارد
بزرگواری می گفت :
یک شخصِ خوب ، خاطره اش همیشه در ذهنِ ما میماند .
یک شخصِ بهتر ، یادش همیشه در رؤیایت میماند .
ولی یک شخصِ صادق ، همیشه در قلب تو می ماند
سلام
صبح اولین روز هفته شما بخیر و سلامتی
هفته ای سرشار از مِهر ، شادی ، خوشبختی و تندرستی داشته باشید الهی آمین یا رب العالمین التماس دعا
همواره بیادتان هستم و دعا گو
????????????????????????
????