با چه باید امشب ای دل قدری آرامت کنم
بی خبر از درد عشق بی سرانجامت کنم
بر در میخانه می کوبم سر امشب بارها
بلکه ساقی وا کند در, باده در جامت کنم
سر به دیوار قدر می کوبی اما ان قدر
ناتوانم کرده پیری تا کمی رامت کنم
گرچه دورت کردم از سرشاخه ی فطرت ولی
قصدم این هرگز نبود ای دل که بدنامت کنم
زخم کاری خوردن از معشوقه دشوار است و من
با چه تدبیری خلاص از رنج این دامت کنم
من نمیدانم دلا تا از چه راهی می شود
فارغ امشب از گزند یاد ایامت کنم
بشکند دستم اگر میخواستم در بحر عشق
تا به این اندازه مستغرق در آلامت کنم
چاره ام کو غیر از این ای دل که اامشب با زمین
تا نوای صور اسرافیل ادغامت کنم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 09 آذر 1402 14:02
درود و سلام موفق و مانا باشید
کیوان هایلی 10 آذر 1402 22:41
درودتان باد جناب قادری بزرگوار و گرامی
بسیار زیبااااااااااا و دلنشین سرودید
قلمتان نویسا و رقصان
سروش اسکندری 11 آذر 1402 07:52
درود بر شما جناب قادری عزیز
غزل عاشقانه بسیار زیبایی سرودید
سیاوش دریابار 11 آذر 1402 10:01
برای لحظه هایم دعا کرده ای میدانم
تمام رنج هایم مدارا کرده ای میدانم
چرا من را تنها رها کرده ای نمی دانم
دو چشمم یک شب دریا کرده ای میدانم
..........
به شنبه خوش آمدین
پروردگارا !
در این صبح نوید بخش آغازین روز هفته
امید و رحمت خودرا از بندگانت دریغ مکن
قلبمان رابه نور خود منور کن
الهی امین