دل به دریا می زنم تا گوهری پیدا کنم
یک دل دریایی و عاشق تری پیدا کنم
از سرِ شب تا سحر با مرغ رؤیا می پرم
بلکه روزی آید و بال و پری پیدا کنم
خواب ، گشته آسمانِ بالش و پرواز من
شاید آنجا، یک اثر از اختری پیدا کنم
بی محابا، سر به هر جا که توانم می کشم
تا میان همسران ، من هم سری پیدا کنم
هر طرف پا می نهم سنگی فتاده پیش پا
سنگ ، برسر می زنم شاید دری پیدا کنم
جای جایِ شهر ما از سوز بهمن یخ زده
در تب و تابم که جایی ، آذری پیدا کنم
درد، جانکاه است و دستم خالی از نان و نوا
بی نوا ، چون می توانم یاوری پیدا کنم؟
دادِ من از فرطِ بیداد است و دردِ داوری
می دَوَم ، تا دادگستر داوری پیدا کنم
بهر آزادی از این بت ها و این بت پروران
بی گمان ، باید خلیل و مشعری پیدا کنم
جسم سردِ کلبه های کاغذی وادار کرد
روح سخت و خاطرِ سوداگری پیدا کنم
هرکسی از ره رسیده سازِ خود را می زند
من چه سان در این میان، رِنگِ تری پیدا کنم
هر کسی آمد ، سوارِ مرکبِ مقصود شد
می شود آیا که من هم استری پیدا کنم؟
هرچه دست و پا زدم زنجیر دستم وا نشد
کی شود ، یک کاوهٔ آهنگری پیدا کنم؟
خانۀ دل تیره گشت و سارقِ عزّت رسید
بایدم سنگ و خدنگ و خنجری پیدا کنم
همره و همسو ندارم ، بی پناه و پایه ام
زار و لرزان می روم همسنگری پیدا کنم
هیچ کس ، ما را ندید و ناله ها را ناشنید
لاجرم ، باید یکی کور و کری پیدا کنم
دورۀ ، بی رحمی و نامهربانی ها شده
می شود آیا دوباره ، مادری پیدا کنم؟
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 07 امرداد 1400 10:24
.مانا باشید و شاعر