راز دل، مضحکهٔ ما و منم شد آخر
عرصهٔ وصلۀ نو، بر کهنم شد آخر
کاخ بنیان شده بر آب ز موجی پاشید
زیر و رو گشته و آوار تنم شد آخر
موج تنهایی و تکرار غروبی غمگین
موجب غربتِ من در وطنم شد آخر
آنچنان مدح و ثنایش به تمایل گفتم
تا که، اشعار ندامت، سخنم شد آخر
من که دل بسته به انوار وفایش بودم
جور او، پاسخ دندان شکنم شد آخر
پنجه ای را که به دنبال نجاتش بودم
اهرم پیچ و گرِه، در رَسنم شد آخر
آرمانی که درآن وعده اشارت می شد
سوزن و رشتهٔ لَب دوختنم شد آخر
آن عقابی که، به آزادگی اش، نازیدم
ذوب در زاغ و تَبَه، با زغنم شد آخر
شربتی را،که نسنجیده کشیدم بر سر
تنبلی زاد و مرض در بدنم، شد آخر
آتشی را که بر افروخته بودم با شوق
شعله اش، داغِ دلِ یاسمنم، شد آخر
جامه ای کهنه و از چشم، دگر افتاده
سوژهٔ جنگِ تن و پیرهنم، شد آخر
یک جهان منطقِ تب دارِ معلّق در باد
منشاء پرت و پلا ، در دَهَنم شد آخر
روزنی باز، چو در خانهٔ احساسم بود
رخنه گاهی، جهتِ اهرمنم شد آخر
در بزنگاهِ شبی سرد و قُماری مجعول
باختن، اجرت درجا زدنم، شد آخر
کوره راهی که گهی بود گذارم از آن
راهِ جولانِ دو صد، راهزنم شد آخر
راهِ تاریک و بلاخیز و مرارت باری
کز همه سوی، رهِ گم شدنم شد آخر
از گیاهی که ندانسته چو آدم خوردم
تا هبوطی که ندامت، ثمنم شد آخر
کار خود کرده که تدبیر نباشد آنرا
حکمتِ سوختن و ساختنم، شد آخر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 17 اسفند 1402 00:28
علی معصومی 17 اسفند 1402 18:27
جامه ای را که برای شب جشنم دادی
دور این پیکر بی جان کفنن شد اخر
محمود فتحی 18 اسفند 1402 07:00
سلام شاعر گرانقدر عالی قلم زدید توفیق شمارا ازایزد یکتا خواستارم