یک اتفاق ساده، ولی یک تکانه بود
چیزی، نظیر تابشِ نوری شبانه بود
یک خندهٔ نجیب، که در عینِ سادگی
در لغزشم به دامنِ مهرش بهانه بود
آغاز فصلِ تازه ای در بطنِ زندگی
تکوین حسّ تازه تری از زمانه بود
موجی که بر کرانهٔ ادراکِ من دوید
از جنسِ حسّ زلزله، در آشیانه بود
آمد، زمامِ دولتِ دل را ز من گرفت
دادَش به آنکه ناز و ادایَش یگانه بود
تا آمدم ز خود بگریزم، ز سر گذشت
آبی، که رو به سوی حیاتم روانه بود
گرچه نگشته فاش، مرا رمز آن هنوز
هرچه که بود، حادثه ای عاشقانه بود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 24 اسفند 1401 10:14
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
کتایون رها 25 اسفند 1401 15:20
گرچه نگشته فاش، مرا رمز آن هنوز
هرچه که بود، حادثه ای عاشقانه بود!!!
سلام گرامی
استاد و شاعر زیبا نگار خوش ساختی و شیوا عاشقانه را
هااان عشق چه می کنی ؟؟؟ حادثه عاشقانه را ؟؟
روزهایتان شاد و خرم باد
قاسم لبیکی 22 تیر 1402 19:48
درود فراوان
سروده ای زیبا با مفهومی زیباتر را خواندم
استاد شما تیر عشق را با کمان زرین غزل چه زیبا بر غزال دشت آشنایی مینشانید
سپاس