بیا و در غزلهایم دوباره شور برپا کن
بیا و درد هجران را به لبخندی مداوا کن
بیا تا بارِ دیگر گم کنم خود را در آغوشَت
مرا از این همه سرگشتگی ها باز پیدا کن
بیا امشب دوباره مطلعِ شعر و غزل ها باش
بیا در گوشِ من از ماه، از آیینه نجوا کن
مرا از دردِ بی عشقی رهایم کن، نجاتم ده
بیا آتش بزن بر جانم و بنشین تماشا کن
بیا تا صد غزل از چشم و گیسویِ تو بنویسم
بیا امشب بساطِ شعر و شورم را مهیّا کن
چرا از چشمِ زیبایِ تو افتادم؟.... نمی دانم
عزیزم گوشه ای از چشم شهلایت مرا جا کن
جوانی طی شد و عمرم به پایان می رسد آخر
بیا از عشق خود، پیرانه سر من را تو رسوا کن
بیا و شعرِ من را جاودان کن با حضورِ خود
بیا و رازِ ماندن را به صدها بوسه معنا کن
#جواد_امیرحسینی
۲۳ دی ۱۴۰۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 25 دی 1400 09:48
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید