کشتی مرا با ناز خود، امّا غمی نیست
حوّایِ من! آدم شدن کارِ کمی نیست
سیبِ گناه و گندم و حیرانیِ من
تاوانِ عشقت، نازنین! سردرگمی نیست
در روزگارِ بغض و نیرنگ و خیانت
عاشق شدن درمانِ دردِ آدمی نیست
گیسو پریشان تر ز تو بسیار دیدم
جُستم ولی در بین آنها محرمی نیست
قلبی که در عشقِ تو زخمی شد، سزایش
دستِ شفابخشی، ضمادی، مرهمی نیست؟
رخسارِ زردِ من نشان از عشق دارد
بی باغبان، این بوستان را خرّمی نیست
بر آنکه نازت می خرد یک دم نظر کن
شاید که فردا آمدی و همدمی نیست
با سنگ غم، ای بی وفا! نشکن دلم را
آیینهیِ احساس، هرگز دائمی نیست
#جواد_امیرحسینی(مهراد)
۵ اسفند ۱۴۰۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 05 اسفند 1400 23:30
درود بر شما