بیا در چشمِ من بنگر حقیقت را بگو ای عشق
رسیده رشتهیِ الفت میانِ ما به مو ای عشق
مگردان رویِ خود از من که دل را تابِ هجران نیست
مگو از چشمت افتادم مگو دیگر مگو ای عشق
بیا کمتر مرا رسوای عالم کن به شیدایی
که دیگر آب رفته بر نمی گردد به جو ای عشق
بیا تا شرحِ هجرانت شبی با چشم تو گویم
بیا بنشین شبی چهره به چهره روبه رو ای عشق
من از چشمِ حسودِ روزگاران سخت می ترسم
که ترسم عاقبت گردد نگاهت آرزو ای عشق
بخوان امشب به محرابِ دلت این پیرِ رسوا را
برایِ دیدنِ ماهِ رخت دارم وضو ای عشق
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 17 فروردین 1401 13:56
درود بر شما