واژه فاعل
واژه واژه در تماشای تو محو
عریان و بی پناه نشسته نگاه می کند به معنا
خوشه چین تو است در این هجاهای گندم
به دنبال نان نیست!
دیگر دندانی نمانده برای خواندن
خوراندن
خوابانیدن
تپاندن مفهوم بر واژه های بودن
اینجا بودن با نبودن
مساوی ست
اینجا هیچ را به علاوه باد
یا هر چه می کنند
دو برابر
گاهی چند برادر و خواهر مفهوم میشوند
واج واج به توان مفعول می رسند
اینجا واژگان از ترس رنگ عوض کرده
که بی مفهوم شده اند
اینجا بخدا واژه ها مفعولند
نه فعل و فاعل
معدوم و محکوم شده اند
از هیس هیس و لکنت جوهر خودکارها
یا از پس دادن جوهرها
بی کار شده اند
هجاها، بی صدا ترین حالت واژگانند
فقط نوای آخ و اوخ بر دهان هاست
آه آه
پس چگونه شاه بیت ساخته شده،می شود جمله...
اینجا سکوت نشانه خرد است!
نه؟برادر شاعر من!!
تو که با یک دست،یکدست می نویسی؟
اینجا کسی زبان ریاضی و اعداد نمی داند!!!
توان و حساب و کتاب نمی خواند
زبان ما+دری که لال
بچه خویش را به دور می کند
از تار گیسوان خود
انگار صدایش حرام
یا لال، یا؛ بی کلام
چه بی صدا ست خون واژگانش
که دیدنش حرام تر یا تار تر
انگار مادرش ایران
نمی خواهد صدای تار گلویش
به دست واژگانش
کشیده شود بر سینه سنگ مزار
یا هجی بر تخت سیاه دیوار
یا لال لال چون لاله ژاله کوتاه
هنوز انگار
می رسد به گوش شعر
یا دیوار
صدای هجایی
که التماس می کند
خودکارها را به زبان عربی
که واژگان را
نکشید ،لعنت نکنید
حکیم کجایی
اَشو
ما صداهای خاموش شده واژگانیم
بدون دندان بخوانیم
زبان آزاد مادر گندم زار را...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 20 آذر 1401 23:01
لطیف و دلنشین