یک روز در این جا بود یک آهوی زیباچشم
هنگام خرامیدن خم زانوی زیبا چشم
گفتم که حبیبم شو تا عشق کنم باتو
گفتا برو باد آید آن بانوی زیبا چشم
گفتم بده دمنوشی یا باده ی بیهوشی
اصلا نرود از چشم آن خوشروی زیبا چشم
آمد که زدر بیرون تا بسته کند در را
دیدم که چه بازویی آن بازوی زیباچشم
افسوس که من پیرم او تازه جوان است او
بیمار شدم یارب کو داروی زیبا چشم
درگیر چرا مارا با خوبرخان کردی
درگیر قد سروو آن جادوی زیباچشم
باشد گل زیبایی در باغ وچمن خندان
الیاس تو را خواهد ای آهوی زیبا چشم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 21 آبان 1401 09:42
درود بزرگوار ا
کاظم قادری 21 آبان 1401 21:03
سلام و درود
خم زانو زیبا چشم یعنی چه ؟؟
کادوی زیبا چشم!!!!!!؟؟؟؟؟
افسوس که من پیرم دوبار ضمیر او؟؟؟
و...
اسماعیل سهامی 24 آبان 1401 15:38
درود برشما