نکردم لحظه ای یادت فراموش
ولیکن بلبلت گردیده خاموش
الا ای گلرخ پاییزی من
پناهم ده در آرامشگاه آغوش
شنیدم قصه ها می دانی از عشق
بگو آهسته در زیر بنا گوش
بگو از قصه های عشق ومستی
مرا کن از صدایت مست و مدهوش
چه می شد می زدیم هردو شرابی
به بانگ السلامه نوش جان نوش
دگر دیدار تو خواب و خیال است
نخوابیدم من از هجران شب دوش
بیا نگذار الیاست بمیرد
شود حالش دوباره زار و مغشوش
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 30 مهر 1402 11:26
درود بر شما
الیاس امیرحسنی 01 آبان 1402 00:10
سلام و سپاسگزارم
سیاوش دریابار 30 مهر 1402 12:16
کدخدا
می خواست خدایی کند
اما نشد
بعد مرگ پادشاه
در شهر شاهی کند
اما نشد
با سلام و درود فراوان
شعر شما را خواندم
زیبا و دلنشین بود
برایتان قلبا آرزوی توفیق دارم
قلم سبزتان همیشه نویسا
روح تان جاودان و پر فتوح
موفق باشید
الیاس امیرحسنی 01 آبان 1402 00:11
درود سیاوش عزیز
از لطف شما ممنونم
حفیظ (بستا) پور حفیظ 30 مهر 1402 15:22
درودها جناب امیرحسینی بسیار زیبا بود
الیاس امیرحسنی 01 آبان 1402 00:12
جناب حفیظ درود برشما
خدا حفظتان کند
ممنو ن از شما
سروش اسکندری 30 مهر 1402 18:56
جناب امیر حسینی درود فراوان بر شما
الیاس امیرحسنی 01 آبان 1402 00:12
سلام جناب اسکندری
ممنون از لطف شما