متمم و وصفی نیاز ندارد عشق
هر نیازی نیاز است به بی نیازی عشق
بُود هر بُود ، بوده بودش بُودِ عشق
خود به تنهایی که دنیایی است عشق
یا درست هستی میان در آتشش
یا بُرون هستی ز آن در حسرتش
چه درون و چه برون و چه میان
عشق نیاز داری بنی آدم بِدان
بی نیازی نیست نباشد در نیاز
جز یگانه بی نیاز است هر نیاز
برترین و بهترین، نوع نیاز
بر نیازمندان نباشد جز نماز
هر کسی دید هیچ ندارد او نیاز
بی نیاز گشته نخواند هیچ نماز
ما نیاز داریم نمازِ بی نیاز
بی نیاز را چه نمازِ ما نیاز
عشق گر فطری بُود دردانه است
گر به جبر آید یقین بی مایه است
اختیار است انتخاب عشق او
عاشقش گردی بُوَد معشوقت او
هر که معشوقش شود الله یقین
میشود عاشق نیازی نیست به دین
کل ادیان آمدند عاشق کنند
عشق معشوق را به عاشق رو کنند
وقتی معشوق شد به عاشق رو نما
قلبه و کعبه کجا معشوق کجا
هر کجا و هر طرف که سو کنیم
بوی معشوق در دو عالم بو کنیم
ملت عاشق همه دیوانه اند
دور معشوق لشگر پروانه اند
در جنون آئیم شویم دیوانه اش
نور جاویدست و ما پروانه اش
حافظا مجنون شو عاقل بی کس است
مجنونِ معشوق را معشوق هر کس است
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 16 اردیبهشت 1401 13:31
!درود
محمد مولوی 18 اردیبهشت 1401 09:34