سوزِ دل
دنیا سرکِش شده بیراهه روان گشته، حَذر
آژیر زردی به قرمزی گرائیده ، خطر
به چِسان چنین شتابانی تو دنیا فانیست
کجا هستند کسانی که می گفتند باقیست
غفلت کل بنی آدم از این فانی سرا
باقی پنداشته اند دنیای فانی را چرا
کل افلاک و ملائک همه فانی هستند
همه مخلوق یِکَند آنی به آنی هستند
جز صمد نیستا کسی تا نچِشد مزهِ مرگ
همه در فصل خزانند و خزان ریزِش برگ
ما نبودیم و به بود ، بود شدیم اذن ودود
بود به نابودی رسیم، بود شویم باز ز بود
مزهِ مرگ نچشیم زندگی بی مفهوم است
فهم ما فهم نگنجد که فهیم محمود است
حکمت فانی ما رحمت ابقایی به ماست
جانشین نزد خدا دنیا نشینا به کجاست
دنیا خود فانی و فانی به فنا را چه بقا
زرق و برقَش سراب اَستا سرابی به کجا
جهل آدم به جهالت به تقصیر خود است
اشرف کل خلایق را چِکاری به خطاست
سوزِ دل را همه دیدند نفهمیدند چیست
گریه کردند و فراموش ندانستند چیست
سوز دل مرگ عزیز نیست و نه مال دنیا
سوزِ دل دوری ما گشته که دل جای خدا
حافظا کودکی در دنیا کِشد دندان درد
فقر مطلق یا ندارد پدری کودکی ،فرد
کل افلاک خداوند همه در نفرین اند
خاکیان خِیر نبینند و رسند آخر درد
۱۷شهریور ۱۴۰۱/طبیب حافظ کریمی( لسان الحال)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 19 شهریور 1401 00:57
!درود
نادیا رودکی 20 شهریور 1401 00:33
عالی عالی
رضا کاظمی اردبیلی 25 شهریور 1401 22:25
عرض ادب
زیبا و دلنشین بود.
درود بر شما شاعر توانا و گرانقدر.