محو عبور سرخ ارواح حُمیرایی
صحرای تب را دوست دارم، در شب تردید
مسحور تصویر تماشایی دورانم
روزان زراندود کولیخانه ی خورشید
گم کَرده ام،گرمای شولای بهاری را
از تابِ برف بسترِ افسانه پرسیدم
در بیکران هستی آفاق تو ماندم
از رفتن بی بازگشت عشق، ترسیدم
لحن عقیق آیه هایم را نمیپرسی
در سایه ام ، از لهجه ی دریا نمیپرسی
زخم گلویم را، برایت هدیه آوردم
از آهوان آبی حوا ،،، نمیپرسی
من قرنها، رویای چشمان تو را دیدم
در ریشه ی پیراهن ابریشمت خفتم
تصویر مرطوب جهانم را بغل کَردی
در شِروه ی تلخآب تنهایی نیاشفتم
من همنِهشت بوسه هایت بودم از بیگاه
پیوندمان ، بُهت عظیم ناتناهی بود
در کشور آتش ، به دستان تو دل بستم
سودای تلخ سنگزاران تباهی بود
در پرسه های بیپر دریاچه های گشن
تعلیق باغ سبز جادوهای عریانیست
با بادبادکهای وحشی ، شعر میخواندیم
در سازهای آسمان ،تقدیر ویرانیست
در گویش نارنجی گُلتپه ها ،امروز
تعبیر معبدهای شیرین صدای ماست
دستان وهم آلوده را در عطر تو شستن
این خونبهای راز گرم آشنایِ ماست
ای تندباد عاشق محبوب نامرئی
در انحنای نازخیز گیسوان من
اهرام مانوس بُرنزین تراوایی
پیچیده ای بر آستان جسم و جان من..
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 18 آبان 1401 08:41
سلام ودرود
کاظم قادری 19 آبان 1401 11:23
سلام و درود
صحرا در شب سرده و تب آلود و تفدیده نیست
روزان ...مشکل وزن داره
خورشید چرا کولیخانه است؟؟
آیا واقعن تصویر دوران مسحور کننده است؟خیرچون کل گویی شده
در بیکران...مشکل وزن
بهار معمولا خنکه نه گرم واستعاره از چیه اینجا؟؟؟؟
و
.......
حسن مصطفایی دهنوی 20 آبان 1401 08:19
درود ها بانو
بسیار عالی است
سربلند و پیروز باشید