نَسخِ غمْ انبوه گفت،آواره شو ، عنقای من
یا نوش می، یا زخمه زن،در بانگِ استیلایِ من
رامشگری آغاز کن، بیتای سحرافزونْ دَمی
شریانِ جانْ آمیختم ، در سازِ دلْ آرایِ من
دوشینه آمد بادپا، بر ابرشْ اسبی یالسو
عطرِ اهورایی در او، شبخیز وُ مَهپیمای من
معشوق زیرکْسار را، گْلخنده ی افگار را
دَر هم شکست آن کافرِ دیوانه یِ ترسای من
آن مهرپوشِ بیخزان، سبزینه اورنگی چنان
ناهیدْ نوشِ آسمان، رویاتَکِ طوبایِ من
آبیچه هایِ چشم او، خُمخانه ی بارانسَبو
چون در جنون آمیختم، از سوهش لیلای من
آتشکده خاموش شد، من دَر گُذار از بامها
رشکِ مُغ آژیده خو دَر گات رُخ فرسایِ من
معبود زیبارو کجا، این اخگر پُرگو کجا
دریای وهم آلوده ای ، در خواب طوفانزای من
آن لخشه پویِ کوهوار، بر خاکها بِسپرده بود
آیینه ی پوشالی وُ آیینِ گُمْ فردایِ من
خونْ انگبین در بوسه اش بسیار بادا تا ابد
آن شهپر جاویدگام، آن دُر رومینایِ من...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 03 خرداد 1402 09:10
درود بر شما
بهاالدین داودپور 05 خرداد 1402 00:11
درودشاعرگرامی وتوانا زیبا بود
قاسم لبیکی 06 خرداد 1402 20:18
درود شاعر گرامی
سروده فاخری را از آثار گرانقدرتان خواندم
سپاس