بگو دلگیر و بی تابم ، عذابش را نگه دارد
کمی دلتنگ دیدارم ، سرابش را نگه دارد
پریشان خاطرم اما هنوزم دوستش دارم
بگو تا می شود هر انتخابش را نگه دارد
دلم در دام گیسویش همان ستارخانی شد
که جان می داد بلکه انقلابش را نگه دارد
حبابی ، بود عشقش ،کودکی بودم که می جنگید
که شاید اتفاقی این حبابش را نگه دارد
دلم بازیگر طنزی ، تنش آماج دلتنگی
ولی همواره می کوشد نقابش را نگه دارد
چه دردی بیشتر از این بدانی مرگ می آید
مناجاتی کنی شاید ، شتابش را نگه دارد
به هر سمتی که رفتم حرف از زلف پریشانش
صبا را گوشزد کن تا حجابش را نگه دارد
به باران گفته بودم احتمالا سهم هم باشیم
زلیخا را بفهمان ، اضطرابش را نگه دارد
مرتضی (اشکان) درویشی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
علیرضا خسروی 17 اسفند 1394 13:15
درود بر شما
زهرا حسین زاده 21 اسفند 1394 10:23