تا به یادم غمِ کوچ و سفرت می آید
به سراغم هوسِ فتنه گرت می آید
عجبا حالت من با شب گیسویِ دراز
چه به « تکویر و نُجومُ انکَدَرَتْ » می آید
و چه هنگامه ی سختی ست که از شهرِ رقیب
هر زمان عطرِ تنت یا خبرت می آید
آمدم تا به تو ابراز کنم عشقم را
و بگویم که به دل دردسرت می آید
آه ...گفتی که چه شعری تو سرودی احسنت
مرحبا وه که خوشم از هنرت می آید!
هرکسی گفت که عاشق شده ، من خندیدم...
و به هر آنچه بخندی به سرت می آید
مرتضی (اشکان) درویشی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
حمیدرضا عبدلی 22 فروردین 1395 16:35
با سلام جناب درویشی خوب سروده اید موفق باشی
مرتضی (اشکان) درویشی 24 فروردین 1395 15:35