باپنجه ی پلنگ تقدیر
بررخساره ی گلگونِ عشق
پنجه میکشید
وعشق
این سعادت بی بدیل رابرخودحرام میکرد
طرح رخسارولبخند دل انگیزش
چنان تقدسی بخشیده بود او را
که برایش ناشناخته بود
چهره ی مرگ
اما
خودخواهی ساده دلانه ی ضمیرِدخترنوخواسته اش
اندوهی ملایم،
همچون باران های بهاری
به قلبم می پاشید
وانعطافی بس شگرف
وسعت بیکرانه اش را
در رازِ دردآلودِ اندوه پنهان کرده بود
وناگاه
نوارِ ابریشمینِ رودِ اشکهایش
درخاموشی
ازتپه های سرخ گونه هایش میگذشت
زیرا
کنجکاوی های نهفته
وبیزاری های ناگهانی اش
به یاد
عشق بی مانندش آغشته بود
وپاک نمی شد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 22 بهمن 1401 14:23
درود بزرگوار ا
کتایون رها 08 اسفند 1401 16:24
سلامم را پذیرا باش
شاعر ارجمند از تاخیر حضورم عذرها می خواهم
سپاس خداوندی که نیاز به کامنتی ندارید
که کلک هنرمند و اندیشه ای ناب دارید
از حضور سبزتان خوشحالم