تهمت بیگانگی بر سینه من نارواست
روزگاری است دگر پروانه بودن هم خطاست
گفته بودم عشق شاید زنده دارد نام ما
از قضا این روزها عشق هم بر باد فناست
ملک سلطان ها همه پاشید از سودای عشق
جرعه های عشق اکنون بین دستان گداست
آن توان و شور شیرین ،آن جلال یوسفان
تیشه ی فرهادها کو! آن زلیخاها کجاست؟
آب ها خشکید و خشکی ها ی ما را باد برد
قحطی کنعان گرفت و دست موسی بی عصاست!
ساز دنیا کوک شد بر ناله های بی اثر
سینه قمری به زندانش بی ساز و نواست
می شود با مرگ به پایانش کشید این درد را
مرگ تلخ است ،خوب میدانم تلخی ها دواست
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 08 بهمن 1401 21:31
سلام ودرود