آمد فقط سربه سرم گذاشت و رفت
تیری میان بال و پرم گذاشت و رفت
جایی گیر کرده بود گلوی پر بغضش
تنها مرا در خطرم گذاشت و رفت
آن ماه که در برکه ی دلم می رقصید
تاریک شد و بی اثرم گذاشت و رفت
انگار نسیم از دل صحرا می گذشت
یک خاطره در نظرم گذاشت و رفت
اصلا به حال من خسته نگاه نکرد
هرچند دید ،در به درم گذاشت و رفت
می رفت آن گونه که انگار او نبود
دیوانه ،مرا بی خبرم گذاشت و رفت
روزی اگر پرسیدند از عشق می گویم؛
آمد فقط سربه سرم گذاشت و رفت
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 30 فروردین 1403 21:11
درود بر شما
امین غلامی 30 فروردین 1403 21:40
ای باده فروش باده ی نابم دِه
ان باده ی ناب از لب یارم دِه
دِه باده ی ناب مست و خرابم کن
دِه از لب یار غرق گناهم کن
امین غلامی( شاعر کوچک)
محمود فتحی 01 اردیبهشت 1403 00:20
درود برشما شعری زیبا به قلم کشیدید