سرم چون کوره ی آتشفشان ها
دوچشمم ناودان خون و باران ها
لبانم حاصل دوخت دو صد خیاط
دلم اما مسیر سخت بحران ها
چنان موشی که از لانه دمی بیرون نمی آید
زبانم در حصار سخت دندان ها
گرفته بغض سنگینی گلوی پاره من را
چنان سنگی ک افتاده به راه سیل و طغیان ها
به دست خود گرفتم کاسه سرد گدایی را
پریشانم یک گوشه میان جمع سلطان ها
من آن کلاغ تنهایم که عمری بی خبر ماندم
ولی از نام کلاغم، شدم بدنام داستان ها
تنم زخمی دشمن بود و جانم زخمی دوستان
سرای من پراست از بازی زخم و نمکدان ها
به باغی خشک میمانم ،که گلهایش همه مردند
شده تقویم روزهایم زمستان ها،زمستان ها
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 بهمن 1401 20:45
سلام ودرود