شاید نمی دانیم تمام زندگی خواب است
جامانده از ماها همین لبخند در قاب است
این را من از قلب انار خواندم و فهمیدم
کاین زخم های باز از جریان خوناب است
بیهوده از تاریکی و وحشت گریزانیم
تا ابر های تیره در سیمای مهتاب است
هر چند آب بر ریشه های گل می پیچد
اما نگاه گل همیشه سمت آفتاب است
از پرده عصمت دمی بیرون بیا یارا
این عشق تنها سهم ما از باده ی ناب است
ریز و درشت این جهان در چشم های توست
شاید جهانی نور میان کرم شب تاب است
دردت میان دل بکش ،لب وا مکن از درد
ماهی لب وا کرده اکنون روی قلاب است
من میروم اما تو در یادت بماند که
این تنگ بی ماهی فقط یک شیشه آب است
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 بهمن 1401 20:32
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید