یک نفر آمد تمام دردهایم را خرید
دلفریبانه میان تار و پود من خزید
مانده بودم در حصار تنگ آغوشهای خار
تا که بادی آمد و در شاخه ی خشکم وزید
تا به خود آمده بودم شده بود دنیایم
عقل و دنیایم به یک لبخند از دستم چکید
بلبل مستانه ای بود ،در میان شاخه ام
جان و دل دادم به آوازش ولیکن زود پرید
هرچه راست ایستاده بودم زیر بار زندگی
قامت رعنای صبرم در فراق او خمید
فکرمیکردم مسیر عشق دائم لذت است
اشتباه می کردم و دل درد دنیا را کشید
آه چه خاموش است فانوسم در این تاریک شب
مانده ام در کوره راهی پشت بن بست امید..
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 22 بهمن 1401 14:24
درود بزرگوار ا