من به چشمانت خودم را تا زدم
تا تورا دیدم ، خودم را جا زدم
چون نگاهم خورد بر دنیای تو
بر دل و دنیا پشت پا زدم
صخره ای سنگین بودم پشت کوه آرزو
آب به رحم آمد روانم کرد ، به دریا زدم
روشنی های جهان هرگز سهم من نشد
ناله هایم را به خاموشی بَرِشبها زدم
هرکه را دیدم بند آمد سنگش روی سنگ
من تمام سنگهایم بر دل تنها زدم
می سرودم روز و شب بر ناز چشمانت ولی
من جهانم را گره بر چشم نابینا زدم
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 22 بهمن 1401 15:57
.مانا باشید و شاعر