این زخم تنهایی درونم بند نمی آید
بر روی لبهایم دمی لبخند نمی آید
از طالع من دور شد ،رویای خوشبختی
حتی به جادویی دو صد ترفند نمی آید
در چاه خشکی مانده ام ،با بی کسی هایم
جایی که یعقوب هم پی فرزند نمی آید
در سینه گلدانی است خالی و ترک خورده
کز زخم هجرانت دگر پیوند نمی آید
بر ماجرای مرگ من شاهد نخواهد بود
هنگام تلقین هم کسی سوگند نمی آید
در من نهالی شوق دیدار بهارش شد
اما بهاری از پس اسفند نمی آید
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 02 اسفند 1401 18:09
سلام ودرود