بیا ساقی که بیمارم بریز هرجرئه از جامش
که میداند که فردار روز چه خواهد شد فرجامش
تو را می بینمت اما از این دیدار غمگینم
شبیه چشم سربازی به روی برگ اعزامش
و امشب بس غمگینم ،شبیه مجرمی عاشق
که دلدارش عروسی میکند در روز اعدامش
گذشت از ما جوانی ها،و از ما زندگانی رفت
همانند جوانی که به تلخی می کِشد کامش ...
برای من ،برای تو ،شبیه هیزم و آتش
شکستن، سوختن ،مردن ،جهان این است پیغامش
تمام لحظه های ما ،در این دنیا به حسرت رفت
عجیبم از وجود مرگ که بد در رفته است نامش
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 04 آذر 1402 09:40
سلام ودرود
فرامرز عبداله پور 04 آذر 1402 10:37
بدرود غزل زیبا ودوست داشتنی است⚘⚘????????
سیاوش دریابار 07 آذر 1402 10:38
عاشق که شدم جز تو کسی یار ندارم
صحبت نکنم انگار طلبکار ندارم
بر بزم ننه پای که اندوه وسراب است
دریا چو شود مست که اجبار ندارم
سلام صبح بخیر
زیباترین سلام دنیا
تقدیم به شما شاعر کرانقدر و فرهیخته
سروده اید به مهر
برایتان قلم نویسا خواستارم
لحظاتی ناب پیش رو داشته باشید