از سینه خلق هرچه برافتاد گرفتم
من کل جهان را جهت باد گرفتم...
افسانه ات ای عشق دیدی که چه ها کرد؟
در سوز زمستان تب مرداد گرفتم
من مرد غزل ها غم آلود نبودم
اندوه تو داشتم که چنین یاد گرفتم
هرگز به منت حق ندادی و به ناچار
داد دل خود از سر فریاد گرفتم
یکبار نگفتی که مگر مطلب من چیست!
نزد تو فقط شهرت استاد گرفتم...
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 13 آذر 1402 13:44
درود بر شما
سیاوش دریابار 14 آذر 1402 09:41
چکمه چرکی
وقتی اومد
با خودش گِل اورد
چکمه چرکی
بجاش گل ها رو برد
.......
سلام
سرودهتان زیبا بود
مانا باشید
سروش اسکندری 14 آذر 1402 10:25
درود بر شما جناب وصال پور بسیار زیبا سرودید