مانند طفلی که به دبستان رسیده است
از زندگانی بی خبر بحران رسیده است
از آن اول نوشته اند بر لوح روزگار
هرجا که درد بود به انسان رسیده است
دیگر دلم به سادگی پیوند نمی خورد
من زخم کهنه ام به نمکدان رسیده است
ای آنکه بعد یک عمر هوای ما کردی
بیا که سخت موقع جبران رسیده است
من خوش خیال می گردم دنبال تو
این روزها که عشق به عصیان رسیده است
ای دوستان به ما نیکی زیاد بس است
کز لطفتان به ما فراوان رسیده است
بگذار که زمانه ببافد کلاف خویش
ما آن سری هستیم که به پایان رسیده است
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 23 دی 1402 12:31
سلام ودرود
یاسر قادری 24 دی 1402 18:54
زیبا و دلنشین بود جناب وصال پور
محمود فتحی 25 دی 1402 08:53
احسنت احسنت تبارک اله شاعر وصال
سیاوش دریابار 26 دی 1402 10:23
چه کنم....
که تو خدایی؟
تو صبوی ما شکستی
و دلم به چاره بردی
....
استاد فرهیخته و شاعر گرامی
شعرتا ن را خواندم بی نظیر است
قلمتون سبز
پایدار و استوارباشید
درود و سپاس فراوان