《خانه ی غم》 غزل
در خانه بجز غصّه و ماتم خبری نیست
مرغی که در این باغ زند بال و پری نیست
در این گذر عمر که دل پر غم و درد است
افسوس دل غمزده را همسفری نیست
تختی که بر آن تکیه زند پادشه غم
بالای سر پادشهش تاج سری نیست
گردیده خزان فصل بهارش همه سرد است
در سردی این فصل خزان شور و شری نیست
در کوچه ی بیداد نتابد مه تابان
در کوچه ی بیداد زمان رهگذری نیست
در حنجره خاموش شده بانگ موذن
در کعبه و در مسجد آن با هنری نیست
باغی که در آن خشک شده شاخه ی امید
از شاخه ی خشکیده امید و ثمری نیست
در خانه ی روباه که مکر است و فریب است
در خانه ی تزویر و ریّا شیر نری نیست
آنجا که همه ظلم ستمگر شده حاکم
دیگر خبر از منصف و از دادگری نیست
این شام سیه《مخلص صادق》نشود صبح
در ظلمت و تاریکی این شب سحری نیست
جمعه۱۴۰۱/۱۲/۲۶
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 27 اسفند 1401 10:40
لطیف و دلنشین
محمدهادی صادقی 29 اسفند 1401 06:45
سپاس از نگاه زیبایتان
علی معصومی 27 اسفند 1401 10:41
سعید آریا 28 اسفند 1401 13:37
درود بر شما....
محمدهادی صادقی 29 اسفند 1401 06:45
سپاس بزرگوار
مروت خیری 01 فروردین 1402 19:27
فراوان درود خدمت شما استاد گرامی زنده باشید، سال نو مبارک
صدیقه جـُر 07 فروردین 1402 12:22
درودها بسیار عااالیست، ????