《فصل سرد》 غزل
بعد تو فصل دلم سرد و زمستانی شد
غم شد همخانه ی دل دیده چو بارانی شد
محفلی نیست که یادی ز تو در آن نشود
دل من با غم و اندوه تو زندانی شد
خنده پَر زد ز لبم باغ دلم گشته خزان
مرغ دل خون شده بس حال پریشانی شد
بعد تو صبح سپیدی نشد این شام سیه
جام دل پُر شده از غم شب ظلمانی شد
من به امید سحر بودم و یلدا چه دراز
رنج و غم در دل من مانده و طولانی شد
کشتی بشکسته و آرام نشد این دریا
موج غم آمد و دریا همه طوفانی شد
شاید امروز بخندی تو به این حال پریش
ما در این دوزخ و مرغ تو گلستانی شد
روحت آرام شد از این همه بد عهدیِ دهر
خانه ی جنّت تو روشن و نورانی شد
بر سر خاک تو آیم که دل آرام شود
شاید امروز دل غمزده روحانی شد
ای نویدم دل این《مخلص صادق》خون است
بخدا جای تو آن جنّت یزدانی شد
جمعه۱۴۰۰/۳/۷
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 10 مهر 1402 18:55
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمدهادی صادقی 15 مهر 1402 16:33
درود جناب عاجلو عزیز